ع.ش.ق سه کلمه تا عشق
 
 
شنبه 28 بهمن 1391برچسب:, :: 19:24 ::  نويسنده : ice_kiss

 

 

 این روزهـا ...
همه ادعا دارن طعمـ خیانت را چشیده انـد ...
همه ادعا دارن که بـدیـ را به چشم دیده انـد
همه ادعا دارن که تنــهایی را کشیده انـد ...
پـسـ کیـست کـه ایـن دنیـا را به گنــــد کشیده است؟!



شنبه 28 بهمن 1391برچسب:, :: 19:23 ::  نويسنده : ice_kiss

 

 

 هیچ میدانستی زیباترین عاشقانه ای که برایم گفتی

وقتی بود که اسمم را با “میم” به انتها رساندی



شنبه 28 بهمن 1391برچسب:, :: 19:22 ::  نويسنده : ice_kiss

 روزی دختری از پسری که عاشقش بود پرسید :
چرا مرا دوست داری …؟
چرا عاشقم هستی …؟
پسر گفت :
نمی توانم دلیل خاصی را بگویم اما از اعماق قلبم دوستت دارم …
دختر گفت :
وقتی نمی توانی دلیلی برای دوست داشتن پیدا کنی چگونه می توانی بگویی عاشقم هستی .!.!.؟
پسر گفت :
واقعا دلیلش را نمی دانم اما می توانم ثابت کنم که دوستت دارم …
دختر گفت : اثبات.!.!.؟
نه من فقط دلیل عشقت را می خواهم …
شوهر دوستم به راحتی دلیل دوست داشتنش را برای او توضیح می دهد…
اما تو نمی توانی این کار را بکنی …
پسر گفت :
خوب … من تو رو دوست دارم …
چون … زیبا هستی…
چون… صدای تو گیراست …
چون… جذاب و دوست داشتنی هستی…
چون … باملاحظه و بافکر هستی …
چون … به من توجه و محبت می کنی …
تو را به خاطر لبخندت … دوست دارم …
به خاطر تمامی حرکاتت… دوست دارم …
دختر از سخنان پسر بسیار خشنود شد …

چند روز بعد …
دختر تصادف کرد و به کما رفت…
پسر نامه ای را کنار تخت او گذاشت…
نامه بدین شرح بود …:
عزیز دلم …
تو رو به خاطر صدای گیرایت دوست دارم …
اکنون دیگر حرف نمی زنی …
پس نمی توانم دوستت داشته باشم …
دوستت دارم …
چون به من توجه و محبت می کنی …
چون اکنون قادر به محبت کردن به من نیستی…
نمی توانم دوستت داشته باشم…
تو را به خاطر لبخندت و تمامی حرکاتت دوست دارم …
آیا اکنون می توانی بخندی …؟
می توانی هیچ حرکتی بکنی …؟
پس دوستت ندارم …
اگر عشق احتیاج به دلیل داشته باشد…
در زمان هایی مثل الان…
هیچ دلیلی برای دوست داشتنت ندارم…
آیا عشق واقعا به دلیل نیاز دارد …؟
نه هرگز … و من هنوز دوستت دارم …



شنبه 28 بهمن 1391برچسب:, :: 19:20 ::  نويسنده : ice_kiss

 

 

 همیشه چوب ســــــــــــوختنی نیست ... خــــــوردنی هم هست
ما گاهی چوبِ ســــــــــادگیمون رو میــــــــــــخوریم



شنبه 28 بهمن 1391برچسب:, :: 19:20 ::  نويسنده : ice_kiss

 

 همین خوبه که غیر از تو همه از خاطرم می رن
هنوز گاهی سراغت رو از این دیوونه می گیرن
به جز تو همه میدونن واست این مرد می میره
واسه همین جدایی تو کسی جدی نمی گیره
به جز تو همه میدونن واست این مرد می میره
واسه همین جدایی تو کسی جدی نمی گیره
همین خوبه … 
همین خوبه که با اینکه چشاتو روی من بستی
تو چند تا خاطره با من هنوزم مشترک هستی
همین خوبه که آرومی و حس می کنی آزادی
که دست کم تو عکسامون هنوزم پیشم ایستادی
واسه من کافیه اینکه تو از من خاطره داری
به یادشون که میفتی واسه من وقت می ذاری
همین خوبه...
همین خوبه که با اینکه سراغ از من نمی گیری
ولی تا حرف من می شه یه لحظه تو خودت می ری
به جز تو همه میدونن واست این مرد می میره
واسه همین جدایی تو کسی جدی نمی گیره
همین خوبه … 
همین خوبه … 
همین خوبه … 
همین خوبه...



شنبه 28 بهمن 1391برچسب:, :: 19:17 ::  نويسنده : ice_kiss

 

 

 مینویسم دوستت دارم...
نگو تکراریست ،
شاید روزى نباشم که تکرارش کنم...!



شنبه 28 بهمن 1391برچسب:, :: 19:17 ::  نويسنده : ice_kiss

 

 

 امروز یک مرده شور را دیدم ....
انچنان زیبا میشست که لکه ای هم باقی نماند....
اما نمیدانم چرا پدرم از او خوشش نمی آمد و مدام گریه میکرد
و مادرم نفرینش ....
او که ادم خوبی است و من دوستش دارم....
فقط کاش ناخن هایش را میگرفت
تمام بدنم را زخم کرد ... 



شنبه 28 بهمن 1391برچسب:, :: 19:16 ::  نويسنده : ice_kiss



 از عِشْقِتـ شُدَمْْ پَر پَر....
گوش کُن تو نَذآر سَربه سَر...
رَفتـیو شُدَم دَربه دَر ....
بَد بودَم شُدَم بَدتَر... ~



شنبه 14 بهمن 1391برچسب:, :: 23:23 ::  نويسنده : ice_kiss

 کسی صدایم می زند انگار

از پشت حصار شیشه ای اندوه

کسی انگار مرا می خواند

ان سوی دلتنگی هایم

کمی دور تر

پی صدا می روم

نه,هیچ کس نیست انگار

باز هم خیال مشوش من است

با که وهمی ساده

به کجا می نگرم؟!

اینجا جز من و ایینه

که هر روز مرا می نگرد

هیچکسی نیست انگار…



شنبه 14 بهمن 1391برچسب:, :: 23:23 ::  نويسنده : ice_kiss

 من حکایت داستانی ام که عشق را می کند معنی

تیر خورده از زهر عشق

من حکایت همان قصه ی عاشقانه ای هستم

که گویا قبل از هر دل دادنی بایدش خواند

من همان قصه ی شمعی هستم

که هر لحظه می سوزد و اشک میریزد از غم تنهایی خود

فریاد ها مرده اند

سکوت جاری است

تنهایی حاکم سرزمین بی کسی ست

میگویند خدا تنهاست

ولی من که خدا نیستم

پس چرا تنها ترینم



شنبه 14 بهمن 1391برچسب:, :: 23:21 ::  نويسنده : ice_kiss

 

 

 درست است که من
همیشه از نگاه نادرست و طعنه تاریک ترسیده ام
درست است که زیر بوته باد سر بر خشت خالی نهاده ام
درست است که طاقت تشنگی در من نیست
اما با این همه گمان مبر که در برودت این بادها خواهم برید !



شنبه 14 بهمن 1391برچسب:, :: 23:21 ::  نويسنده : ice_kiss

 

 

 چنگیز می شوم که سلاخی کنم تمام دیروزهای قشنگم را
که بتازم بر تمام قاصدکهای مهاجری که از تو خبر می آورند …
امروز با همه ی دنیا قهرم
اما تو صدایم کن برمی گردم . . .
سادگی کودکانه ام را می بینی؟!!!!



شنبه 14 بهمن 1391برچسب:, :: 23:20 ::  نويسنده : ice_kiss

 

 

 شیشه های شکسته تعویض می شوند …
پل های شکسته ، تعمیر …
آدم های شکسته ، فراموش !!!



شنبه 14 بهمن 1391برچسب:, :: 23:19 ::  نويسنده : ice_kiss

 

 

 می گویند : ساده می نویسی …
از من می خواهند به نوشته هایم شاخ و برگ دهم …
آنها گناهی ندارند ، نمی دانند که دیگر کار ما از شاخ و برگ گذشته است !
مهم ریشه بود که تیشه خورد …



شنبه 14 بهمن 1391برچسب:, :: 23:18 ::  نويسنده : ice_kiss

 

 

 مـهـربـانـی تـا کـــــــی ؟؟
بـگـذارسـخـت باشم و سـرد !!
بـاران کـه بـاریــد … چـتـر بـگـیـرم و چـکـمـه !!!
خـورشـیـدکـه تـابـیـد … پـنـجـره ببـندم و تـاریـک !!!
اشـک کـه آمـد … دسـتـمـالـی بـردارم و خـشـک !!!
او کـه رفـت نـیـشخـنـدی بـزنـم و سـوت . . .



شنبه 14 بهمن 1391برچسب:, :: 23:17 ::  نويسنده : ice_kiss

 

 

 من خدایی دارم ، که در این نزدیکی است
نه در آن بالاها
مهربان ، خوب ، قشنگ
چهره اش نورانیست
گاهگاهی سخنی می گوید ، با دل کوچک من، ساده تر از سخن ساده من
او مرا می فهمد ، او مرا می خواند ، او مرا می خواهد …



شنبه 14 بهمن 1391برچسب:, :: 23:17 ::  نويسنده : ice_kiss

 

 

 دلم کـــــــــــمی خدا میخواد…
کمی سکـــــــــــوت…
کمی دل بریدن میخواد…
کمی اشک…
کمی بهت…
کمی آغوش آسمانی
کمی دور شدن از این آدمها…!
کمی رسیدن به خدا…



شنبه 14 بهمن 1391برچسب:, :: 23:16 ::  نويسنده : ice_kiss

 میخورد بر بام خانه... 
خانه ام کو؟ 
خانه ات کو؟
آن دل دیوانه ات کو؟
روزهای کودکی کو؟
فصل خوب سادگی کو؟

یادت آید روز باران 
گردش یک روز دیرین؟
پس چه شد دیگر٬ کجا رفت؟

خاطرات خوب و رنگین 
در پس آن کوی بن بست
در دل تو٬ آرزو هست؟

* * *

کودک خوشحال دیروز
غرق در غمهای امروز

یاد باران رفته از یاد 
آرزوها رفته بر باد

* * *

باز باران٬ باز باران
میخورد بر بام خانه
بی ترانه ٬ بی بهانه
شایدم٬ گم کرده خانه



شنبه 14 بهمن 1391برچسب:, :: 23:14 ::  نويسنده : ice_kiss

 اتل متل يه بابا

كه اون قديم قديما

حسرتشو مى خوردن

تمومى بچه ها

اتل متل يه دختر

در دونه باباش بود

هر جا كه بابا مى رفت

دخترش هم باهاش بود

اون عاشق بابا بود

بابا عاشق اون بود

به گفته رفيقاش 

بابا چه مهربون بود

يه روز آفتابى

بابا تنها گذاشتش

عازم جبهه ها شد

دخترُ جا گذاشتش

چه روزهاى سختى بود

اون روزهاى جدايى

چه سالهاى بدى بود

ايّام بى بابايى

چه لحظه سختى بود

اون لحظه رفتنش

ولى بدتر از اون بود

لحظه برگشتنش

هنوز يادش ترفته

نشون به اون نشونه

اونكه خودش رفته بود

آوردنش به خونه 

رهرا به سلام كرد

بابا فقط نگاش كرد

اداى احترام كرد

بابا فقط نگاش كرد

خاك كفش بابارو

سرمه تو چشاش كرد

هى بابارو بغل كرد

بابا فقط نگاش كرد

زهرا براش زبون ريخت

دو صد دفعه صداش كرد

پيش چشاش ضجّه كرد

بابا فقط نگاش كرد

اتل متل يه بابا

يه مرد بى ادعا

مى خوان كه زود بميره

تموم خواستگارا

اتل متل يه دختر

كه بر عكس قديما

براش دل مى سوزونن

تمومى بچه ها

زهرا به فكر باباش 

بابا به فكر زهرا

گاهى به فكر ديروز

گاهى به فكر فردا

يه روز مى گفت كه خيلى

براش آرزو داره 

ولى حالا دخترش

زيرش لگن مى ذاره

يه مى گفت دوست دارم

عروسيتو ببينم

ولى حالا دخترش 

ميگه به پات مى شينم

مى گفت برات بهترين

عروسى رو مى گيرم

ولى حالا مى شنوه

تا خوب نشى نميرم

وقت غذا كه مى شه

سرنگ ور مى داره

يه زرده تخم مرغ

توى سرنگ مى ذاره

گوشه لُپ باباش 

سرنگ و مى فشاره

براى اشك چشماش

هى بهونه مياره

«غصه نخور بابا جون

اشكم مال پيازه»

بابا با چشماش مى گه 

خدا برات بسازه

هر شب وقتى بابارو 

مى خوابونه توى جاش 

با كلى اندوه و غم 

ميره سر كتاباش 

حافظُ ور مى داره 

راه گلوش مى گيره 

قسم مى ده حافظُ 


خواجه بابام نميره 

دو چشمشُ مى بنده 

خدا خدا مى كنه 

با آهى از ته دل 


حافظُ وا مى كنه 

فالُ و شاهد فال 

به يك نظر مى بينه 

نمى خونه، چرا كه 


هر شب جواب همينه 

ديشب كه از خستگى 

گرسنه خوابيده بود 

نيمه شب چه خواب 


قشنگى رو ديده بود 

تو يك باغ پر از گل 

پر از گل شقايق 

ميون رودى بزرگ

نشسته بود تو قايق

يه خرده اون طرف‌تر

ميان دشت و صحرا

جايي از اين‌جا بهتر…

بابا سوار اسبه

مگه مي‌شه محاله…

بابا به آسمون رفت

تا پشت يک در رسيد...



شنبه 14 بهمن 1391برچسب:, :: 23:11 ::  نويسنده : ice_kiss

 

 

 تـمـام مـعـلوم هـا و مجـهـول هایـم را

بـه زحمـت کـنـار هـم مـی چـیـنم

فـرمـول وار ؛

مـرتـب و بـی نـقـص ...و تــو

بـا یـک اشـاره هـمـه چـیـز را

در هـم می ریــزی ...

در شرح حال گل بنویسید خار را
بر هم زنید :

خوب و بد روزگار را



شنبه 14 بهمن 1391برچسب:, :: 23:9 ::  نويسنده : ice_kiss



 اون لحظه که گفتی یکی بهتر از تورو پیدا کردم،‌ یاد اون
روزایی افتادم که به صدتا بهتر از تو
گفتم من بهترینو دارم...



شنبه 14 بهمن 1391برچسب:, :: 23:8 ::  نويسنده : ice_kiss

 

 افتاد
آن سان که برگ
- آن اتفاق زرد -
می افتد.

افتاد
آن سان که
مرگ
- آن اتفاق سرد -
می افتد.

اما
او «سبز» بود و «گرم» که
افتاد...



شنبه 14 بهمن 1391برچسب:, :: 23:6 ::  نويسنده : ice_kiss

 

 سلامتی اون سربازی که ۵۵ دقیقه واستاد تو صف تلفن که ۳ دقیقــه با عشقش حرف بزنه، ولی هرچقد زنگ زد بازم پشت‌خطی بود ...



شنبه 14 بهمن 1391برچسب:, :: 20:1 ::  نويسنده : ice_kiss

 

 

 وقتی که یاد نگاه گرمت

قلبم را قطره قطره آب می کند

کجایی که اشکهایم را ببینی ؟!



شنبه 14 بهمن 1391برچسب:, :: 20:0 ::  نويسنده : ice_kiss

 

 

گاهی تنهایی آنقدر قیمت دارد که درب را باز نمی کنم

حتی برای “تو” که سالها منتظر در زدنت بودم



شنبه 14 بهمن 1391برچسب:, :: 19:59 ::  نويسنده : ice_kiss

 

 نگاه کن، فقط با نگاه کردنت

منو تو چه رویایی انداختی

به هرچی ندارم ازت راضیم

تو این زندگی رو برام ساختی


به من فرصت هم زبونی بده

به من که یه عمره بهت باختم

واسه چند لحظه خرابش نکن

بتی رو که یک عمر ازت ساختم



شنبه 14 بهمن 1391برچسب:, :: 19:59 ::  نويسنده : ice_kiss

 

 

 بگذار ســکـــو تــــــــــ ...

قانون زندگی من باشد

وقتی واژه ها درد را نمی فهمند...



شنبه 14 بهمن 1391برچسب:, :: 19:58 ::  نويسنده : ice_kiss

 

 دل من حوصله کن

داد زدن ممنوع است،

داد از این همه بیداد زدن ممنوع است،

بین این قوم که هرکارثواب هست کباب،

این دل سوخته را باد زدن ممنوع است،

تیشه بر ریشه ی فرهاد زدن شیرین است،

حرفی از پیشه ی فرهاد زدن ممنوع است،

شادی از منظر این قوم گناهیست بزرگ،

بزن آهنگ ولی شاد زدن ممنوع است… . . .



شنبه 14 بهمن 1391برچسب:, :: 19:57 ::  نويسنده : ice_kiss

 

 

 ساده براي خودم ...
وقتی میـــروی حــواســت باشـد ...
حتمـــا خدانگهــدار بگـــویی ...
تا خــدا حواســش را بیشتــر به من بدهــد ...
آخر میدانـــی!
خـــــدا ...
به هــوای تو مـــرا رهــا کــرده اســت ...



شنبه 14 بهمن 1391برچسب:, :: 19:56 ::  نويسنده : ice_kiss

 

 

 بـــــــــــــی منطــق ترین عضو بـد نـــــــم
چشمهـــــــــایم اند
مــــی بیننـــــد ڪـه دیــــگر دوستـــــم نـداری
امــــا هنـــوز تشنــه دیدنت هستند . . .



دو شنبه 9 بهمن 1391برچسب:, :: 16:45 ::  نويسنده : ice_kiss

 

 

 دانلود یهــ آهنگــ خیلیــ زیبا و عاشقونهــ از ملانیــ و الیسمشــ بهــ نامــ فازتــ چیهــ؟

خیلیــ قشنگهــ

خیلیــ


»»»»لینکــ دانلود««««


 



درباره وبلاگ


دوست گلم به وبلاگ خودت خوش اومدی
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عشق و آدرس 3-kalametaeshgh.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.








نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 646
بازدید دیروز : 83
بازدید هفته : 729
بازدید ماه : 1204
بازدید کل : 12974
تعداد مطالب : 1812
تعداد نظرات : 208
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


<-PollName->

<-PollItems->