ع.ش.ق سه کلمه تا عشق |
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
♥♥♥♥ مقدم شما دوست گرامی آقای ساسان را به این وبلاگ گرامی میدارم ♥♥♥♥ با سلام خدمت بازدید کننده ی گرامی وبلاگ سه کلمه تا عشق... به اطلاع میرسانم که شما برای قرار دادن مطالب خود میتوانید در صورت تمایل در وبلاگ ثبت نام کنید و در غیر این صورت میتوانید مطالب خود را به صورت یک نظر خصوصی به مدیریت وبلاگ ارئه دهید...لازم به ذکر است که در صورت تمایل میتوانید نام و مشخصات خود و سایت یا وبلاگ خود را ارسال کنید تا در وبلاگ قرار دهم...قرار دادن نام سایت یا وبلاگ شما فقط در صورت ثبت نام شما انجام میگیرد. با تشکر فراوان از صبر و شکیبایی شما دوست گرامی یک شنبه 29 آبان 1390برچسب:, :: 9:24 :: نويسنده : ice_kiss
خداوندا! یک شنبه 29 آبان 1390برچسب:, :: 9:22 :: نويسنده : ice_kiss
خدایا! یک شنبه 29 آبان 1390برچسب:, :: 9:19 :: نويسنده : ice_kiss
شیطان
اندازه یک حبّه قند است گاهی می افتد تویفنجانِ دلِ ما حل می شود آرام آرام بی آنکه اصلا ً ما بفهمیم و روحمان سرمی کشد آن را آن چای شیرین را شیطان زهرآگین ِدیرین را آن وقت او خونمی شود در خانه تن می چرخد و می گردد و می ماند آنجا او می شودمن *** طعم دهانم تلخ ِتلخ است انگار سمی قطره قطره رفته میانتاروپودم این لکه ها چیست؟ بر روح ِ سرتاپا کبودم! ای وای پیش از آنکه ازاین سم بمیرم باید که از دست خودت دارو بگیرم ای آنکه داروخانه ات هر موقعباز است من ناخوشم داروی من راز و نیاز است چشمان من ابر است و هی بارانمی آید اما بگو کِی می رود این درد و کِی درمان می آید؟ *** شب بوداما صبح آمده این دوروبرها این ردپای روشن اوست این بال وپرها *** لطفت برایم نسخه پیچید: یک شیشه شربت، آسمان یک قرصِخورشید یک استکان یاد خدا باید بنوشم معجونی از نور و دعا باید بنوشم یک شنبه 29 آبان 1390برچسب:, :: 9:17 :: نويسنده : ice_kiss
ای دل شیدای ما، گرم تمنّای تو یک شنبه 29 آبان 1390برچسب:, :: 9:13 :: نويسنده : ice_kiss
الهی!
باران دیدگانمان میل تو را دارند، تا در سایه سار لطف واحسان تو ما را به آرامش جاودانه برسانند. پس چه زیباست با آسمان آبی رحمت تو همراز شدن و روئیدن را دوباره آغاز کردن
آنگاه که میل پرواز سراسر وجودمان را لبریز میکند و ما به امید بخشش تو،
پنجره دل می گشاییم یک شنبه 29 آبان 1390برچسب:, :: 9:10 :: نويسنده : ice_kiss
اگر میخواهید دشمنان خود را تنبیه کنید به دوستان خود محبت کنید. یک شنبه 29 آبان 1390برچسب:, :: 9:9 :: نويسنده : ice_kiss
وقتی زندگی چیز زیادی به شما نمی دهد، بخاطر این است که شما چیز زیادی از آن نخواسته اید. . یک شنبه 29 آبان 1390برچسب:, :: 9:6 :: نويسنده : ice_kiss
.در این دنیا از سه آهنگ در هراسم ،صدای کودکی از بی مادری ،صدای متهمی از بی گناهی ،صدای عاشقی از جدایی یک شنبه 29 آبان 1390برچسب:, :: 8:57 :: نويسنده : ice_kiss
-آنچه آدمی را والا می کند مدت احساس های والا در اوست نه شدت احساس ها... خدا آن حس زیباییست که در تاریکی صحرا یک شنبه 29 آبان 1390برچسب:, :: 8:51 :: نويسنده : ice_kiss
به سرآستین پاره کارگری که دیوارت را میچیند و به تو میگوید ارباب ،نخند!
به پسرکی که آدامس میفروشد و تو هرگز نمیخری ،نخند! به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه میرود و شاید چندثانیه کوتاه معطلت کند ،نخند! به دبیری که دست و عینکش گچی است و یقه پیراهنش جمع شده نخند! به دستان پدرت، به جارو کردن مادرت، به همسایهای که هر صبح نان سنگگ میگیرد، به راننده ی چاق اتوبوس، به رفتگری که در گرمای تیرماه کلاه پشمی به سردارد، به راننده آژانسی که چرت میزند، به پلیسی که سر چهارراه با کلاه صورتش را باد میزند، به مجری نیمه شب رادیو، به مردی که روی چهارپایه میرود تا شماره کنتور برقتان را بنویسد، به جوانی که قالی پنج متری روی کولش انداخته و در کوچهها جار میزند، به بازاریابی که نمونه اجناسش را روی میزت میریزد، به پارگی ریز جوراب کسی در مجلسی، به پشت و رو بودن چادر پیرزنی در خیابان، به پسری که ته صف نانوایی ایستاده، به مردی که در خیابانی شلوغ ماشینش پنچرشده، به مسافری که سوار تاکسی میشود و بلند سلام میگوید، به فروشندهای که به جای پول خرد به تو آدامس میدهد، به زنی که با کیفی بر دوش به دستی نان دارد و به دستی چند کیسه میوه و سبزی، به هول شدن همکلاسیات پای تخته، به مردی که در بانک از تو میخواهد برایش برگه ای پرکنی، به اشتباه لفظی بازیگر نمایشی،… … نخند، نخند که دنیا ارزشش را ندارد که تو به خردترین چیزهای نابجای آدمهایی بخندی که هرگز نمیدانی چه دنیای بزرگ و پر دردسری دارند، آدمهایی که هرکدام برای خود و خانوادهای همه چیز و همه کسند، آدمهایی که به خاطر روزیشان تقلا میکنند، بار میبرند، بی خوابی میکشند، کهنه میپوشند، جار میزنند، سرما و گرما میکشند و گاهی خجالت هم میکشند، … خیلی ساده … نخند … دوست من! هرگز به آدمها نخند، خدا به این جسارت تو نمی خندد. اخم میکند.
یک شنبه 29 آبان 1390برچسب:, :: 8:47 :: نويسنده : ice_kiss
.من در زندگی فهمیده ام دلسوزترین شخص به انسان خود انسان است یک شنبه 29 آبان 1390برچسب:, :: 8:47 :: نويسنده : ice_kiss
.من در زندگی فهمیده ام دلسوزترین شخص به انسان خود انسان است یک شنبه 29 آبان 1390برچسب:, :: 8:35 :: نويسنده : ice_kiss
در جهان قصه کوتاهی دیوار مخور حسرت کاخ رفیق و زر بسیار مخور گردش چرخ نگردد به مراد دل کس غم بی مهری آن مردم بی عار مخور با سلام خدمت بازدید کننده ی گرامی وبلاگ سه کلمه تا عشق... به اطلاع میرسانم که شما برای قرار دادن مطالب خود میتوانید در صورت تمایل در وبلاگ ثبت نام کنید و در غیر این صورت میتوانید مطالب خود را به صورت یک نظر خصوصی به مدیریت وبلاگ ارئه دهید...لازم به ذکر است که در صورت تمایل میتوانید نام و مشخصات خود و سایت یا وبلاگ خود را ارسال کنید تا در وبلاگ قرار دهم...قرار دادن نام سایت یا وبلاگ شما فقط در صورت ثبت نام شما انجام میگیرد. با تشکر فراوان از صبر و شکیبایی شما دوست گرامی یک شنبه 29 آبان 1390برچسب:, :: 8:20 :: نويسنده : ice_kiss
ديرگاهيست که تنها شده ام / قصه غربت صحرا شده ام
با تشکر از علی شنبه 28 آبان 1390برچسب:, :: 22:18 :: نويسنده : ice_kiss
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم............. ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم
سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم
طره را تاب مده تا ندهی بر بادم یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم رخ برافروز که فارغ کنی از برگ گلم
قد برافروز که از سرو کنی آزادم شمع هر جمع مشو ور نه بسوزی مارا یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم
شور شیرین منما تا نکنی فرهادم
تا به خاک در آصف نرسد فریادم
من از آن روز که در بند توام آزادم شنبه 28 آبان 1390برچسب:, :: 22:14 :: نويسنده : ice_kiss
گر مرا بیتو در بهشت برند دیده از دیدنش بخواهم دوخت کاین چنینم خدای وعده نکرد که مرا در بهشت باید سوخت شنبه 28 آبان 1390برچسب:, :: 22:13 :: نويسنده : ice_kiss
دست از طلب ندارم تا کام من برآید یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر کز آتش درونم دود از کفن برآید
بنمای رخ که خلقی واله شوند و حیران بگشای لب که فریاد از مرد و زن برآید
جان بر لبست و حسرت در دل که از لبانش نگرفته هیچ کامی جان از بدن برآید
از حسرت دهانش آمد به تنگ جانم خود کام تنگدستان کی زان دهن برآید شنبه 28 آبان 1390برچسب:, :: 22:13 :: نويسنده : ice_kiss
دردم از یار است و درمان نیز هم دل فدای او شد و جان نیز هم
اینکه می گویند آن خوشتر ز حسن یار ما این دارد و آن نیز هم
یاد باد آن کوبه قصد خون ما عهد را بشکست و پیمان نیز هم
دوستان در پرده می گویم سخن گفته خواهد شد به دستان نیز هم
چو سر آمد دولت شبهای وصل بگذرد ایام هجران نیزهم
هر دو عالم یک فروغ روی اوست گفتمت پیدا و پنهان نیز هم
اعتمادی نیست بر کار جهان بلکه بر گردون گردان نیز هم
عاشق از قاضی نترسد می بیار بلکه از یرغوی دیوان نیز هم
محتسب داند که حافظ عاشق است وآصف ملک سلیمان نیز هم
شنبه 28 آبان 1390برچسب:, :: 22:11 :: نويسنده : ice_kiss
يوسف گم گشته باز آيد به كنعان غم مخور شنبه 28 آبان 1390برچسب:, :: 21:57 :: نويسنده : ice_kiss
جوانی گمنام عاشق دختر پادشاهی شد . رنج این عشق آن را بیچاره کرده بود و راهی برای رسیدن به او نمی یافت . مردی زیرک از ندیمان پادشاه که دلباختگی او را دید و جوانی ساده و خوش قلبش یافت ، به او گفت : پادشاه ، اهل معرفت است ، اگر احساس کند که تو بنده ای از بندگان خدا هستی ، خودش به سراغت می آید . جوان ، به امید رسیدن به معشوق ، گوشه گیری پیشه کرد و به عبادت و نیایش مشغول شد به طوری که اندک اندک مجذوب پرستش گردید و آثار اخلاص در او تجلی یافت . روزی گذر پادشاه بر مکان او افتاد ، احوال وی را جویا شد و دانست که جوان بنده ای با اخلاص از بندگان خداست . در همان جا از وی خواست تا به خواستگاری دخترش بیاید . جوان فرصتی برای فکر کردن طلبید و پادشاه به او مهلت داد . همین که پادشاه از مکان دور شد ، جوان وسایل خود را جمع کرد و به مکانی نامعلوم رفت . ندیم پادشاه از رفتار وی تعجب کرد و به جستجوی جوان پرداخت . بعد از مدت ها جستجو او را یافت . گفت : " تو در شوق رسیدن به دختر پادشاه آن گونه بی قرار بودی ؛ چرا وقتی پادشاه به سراغ تو آمد ، از آن فرار کردی ؟ " جوان گفت : " اگر بندگی دروغین که به خاطر رسیدن به معشوق بود ، پادشاهی را به در خانه ام آورد ، چرا قدم در بندگی راستین نگذارم تا پادشاه جهان را در خانه ی خویش نبینم ؟ گاه دلتنگ می شوم جمعه 27 آبان 1390برچسب:, :: 15:16 :: نويسنده : ice_kiss
از دریا پرسیدم:که این امواج دیوانه ی تو از کرانه ها چه میخواهند؟ جمعه 27 آبان 1390برچسب:, :: 15:15 :: نويسنده : ice_kiss
ای کاش کودک بودم ، تا در اوج ناراحتی و درد با یک بوسه تو، سالها می گذرد ولی من هنوز کودکم... جمعه 27 آبان 1390برچسب:, :: 15:14 :: نويسنده : ice_kiss
هنوز خاطراتت زیر باران نفس هایم را تازه می کند می نویسم باران تن تب دار پنجره بی قرار می شود می نویسم باران گونه های سرخ از آتش شرمم ، شعله می گیرد می نویسم باران تو لبخند می زنی باران می گیرد سکوت شیشه می شکند و گونه هایم دل می بندد به نیم دایره ی لب هایت گاهی فکر میکنم وقتی باران می بارد خداست که می بارد ... و وقتی برف می بارد خدا زیباتر می بارد ، روی شانه هایت می نشیند و تو آرام آرام خیس میشوی خیس خدا ... اما گاهی بر آنی که زودتر از آن معرکه بگریزی زیر طاقی سقفی ، جایی ... و خدا همچنان می بارد روی طاق ، سقف ، درخت و همه چیز ...
خوش به حال باران که روی شانه هایت آرام می گیرد... خوش به حال باران که دستهایت را به سویش دراز میکنی... خوش به حال باران که دوستش میداری...
خوش به حال باران که... باران نمی شوم که نگویی: با چه منتی خود را به شیشه می کوبد تا پنجره را باز کنم و نیم نگاهی بیندازم ، ابر می شوم که از نگرانی یک روز بارانی هر لحظه پنجره را بگشایی و مرا در آسمان نگاه کنی ....
جمعه 27 آبان 1390برچسب:, :: 15:13 :: نويسنده : ice_kiss
لحظه خدافظی به سینه ام فشردمت عزیز رفته سفر کی برمی گردی غمگین تر از همیشه به انتظار نشستم رفتی و رفت از چشام نور دو دیده جمعه 27 آبان 1390برچسب:, :: 15:12 :: نويسنده : ice_kiss
باز شب شد چقدر تنهایم گفته بودی كه شبی می آیم جمعه 27 آبان 1390برچسب:, :: 15:12 :: نويسنده : ice_kiss
نمی دونم از کدوم ستاره می بینی منو چشماتو می بندی و دوباره می بینی منو پربغض جمعه های ناگزیر وبی صدام خیلی خستم باورم کن دنیا زندون برام توی کوره راه چشمام عطر بارون بوی سیبی واسه عاشقونه موندن تو همون حس غریبی تو همون حس غریبی که همیشه با منی تو بهونه هر عاشق واسه زنده موندنی می دونم هنوز اسیرم تو حصار لحظه ها کاش می شد با یه اشاره تو ازاد می شدم با توام که گفته بودی غصه هام تموم می شن پس کجایی که بیایی منو بگیری از خودم منو بگیری از خودم ناجی ترانه ها منو به واژه ها ببخش این حقیرو به سخاوت شب و دعا ببخش نمی دونم از کدوم ستاره می بینی منو چشماتو می بندی و دوباره می بینی منو پر بغض جمعه های ناگزیر و بی صدام خیلی خسته ام باورم کن دنیا زندون بران توی کوره راه چشمام عطربارون بوی سیبی واسه عاشقونه موندن تو همون حس غریبی توهمون حس غریبی که همیشه با منی تو بهونه ی هر عاشق واسه زنده موندنی جمعه 27 آبان 1390برچسب:, :: 15:11 :: نويسنده : ice_kiss
خواهم تو شوی،محبوب دلم جمعه 27 آبان 1390برچسب:, :: 15:10 :: نويسنده : ice_kiss
لحظه ی به تـو رسیـدن یه تـولد دوبـاره س شهرچشم تورو داشتن یه غروب پرستاره س خواستن دستــای گرمت مث ماجرا می مونه برق المــاسای چشــمت مث کیمیا می مونه اگه تو قسمت من شی می زنم یه رنگه تازه اسم من کنار اسمت قصرخوشبختی می سازه زیر چتر لمس دستات میشه تا خدا رها شد می شه رفت تا آسمونا شاید اون بالا خدا شد بــا تـو غم رنگی نـداره زندگی شهر فرنگه از تو قلعه ی نگــاهت رنگ غصه ام قشنگـه سهم هرکسی که باشی خوش بحال روزگارش جمعه 27 آبان 1390برچسب:, :: 15:10 :: نويسنده : ice_kiss
وقتی که برایت تنگ میشود دلم
میروم به کوچه مان و فریاد میزنم رو به پنجره اتاق تو شاید که بشکند شیشه اتاق تو مثل دستهای من که از بس نوشته ام اسم تورا بر روی سنگ فرش کوچه مان آنجایی که میگزری بدون آنکه به زیر پایت بنگری
چقدر تنگ شد دل تنگ من برای تو
بی تو تمومه كار دل بی قرار من به کوه گفتم عشق چیست؟لرزید. جمعه 27 آبان 1390برچسب:, :: 15:7 :: نويسنده : ice_kiss
بنمای رخ كه باغ و گلستانم آرزوست مولانا جمعه 27 آبان 1390برچسب:, :: 15:7 :: نويسنده : ice_kiss
ندارد پای عشق او دل بی دست و بی پایم
میان خونم و ترسم که گر آید خیال او
خیالات همه عالم اگر چه آشنا داند
منم افتاده در سیلی اگر مجنون آن لیلی
همه گردد دل پاره همه شب همچو استاره
ز شبهای من گریان بپرس از لشکر پریان
اگر یک دم بیاسایم روان من نیاساید
رها کن تا چو خورشیدی قبایی پوشم از آتش
که آن خورشید بر گردون ز عشق او همی سوزد
رها کن تا که چون ماهی گدازان غمش باشم
مولانا
آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان
|